آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و پرواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد...

بایگانی

بیست و ششمین قطره

این رابطه "باید" تموم شه. 

 

هرچی که بهش فکر میکنم میبینم جز مشغولیت ذهنی و دغدغه درست کردن برای من هیچ سودی نداشته. 

و ات دیس پوینت واقعا مسئولیت من نیست که بعد از تموم کردن رابطه چی میشه. 

امیدوارم دوستاش بهش کمک کنن چون من واقعا اعصاب و وقتشو ندارم و مطمئنم وقتی تمومش کنم همه چی برام قراره خیلی آسون تر شه.

درواقع خیلیا بهم گفتن باهاش حرف بزن و فلانو درکت میکنه و اینا، ولی من واقعا نیاز دارم که پرونده اش بسته شه!

 

امیدوارم زودتر جرات این کارو پیدا کنم. 

 

۱۴ مهر ۱۳۹۸

بیست و پنجمین قطره

دلم میخواد انقد گریه کنم که همین چشای کوفتی ای که جلومو گرفتن هم چیزی ازشون نمونه.

 

۹ مهر ۱۳۹۸

بیست و چهارمین قطره

قبلا منتظر یه فرصت بودم که بذارم سیل غم ها و گذشته ام منو غرق کنه، ازش استقبال میکردم، حتی مقاومت هم نمیکردم. =

ولی الان، لااقل امشب میدونم که اون احساسات کمکی بهم نمیکنن. واقعا نمیکنن، حس دلسوزی خودم برای خودم چیزی نیست که دنبالش باشم و براش مشتاق باشم.

 

نمیخوام تاریکی‌ای تجربه کردمو، هیچ وقت دوباره احساس کنم. 

 

۷ شهریور ۱۳۹۸

بیست و سومین قطره

امروز با ایرجی مشاوره فردی داشتیم. 

گفت با چیزایی که سر کلاس دیده و طوری که من شروع کردم به خوندن ازم راضیه و حتی امیدواره که واقعا جزو مدال آورا باشم.

 

فقط مغرور نشو. خودت میدونی که این از همه چی برات بدتره. 

 

۷ شهریور ۱۳۹۸

بیست و دومین قطره

کم نمیارم. نه الان، نه هیچ وقت دیگه تا وقتی که نتیجه ای که میخوام رو بگیرم. 

همه ی آدما هم همین مسیر رو طی کردن،جاده که همیشه هموار نیست، منم ازش میگذرم. 

 

۲۷ مرداد ۱۳۹۸

بیست و یکمین قطره

میدونی بحث چیه؟ بحث انتظاراته. بحث اینه که برا هر نوع رابطه ای برای هر نوع رفتاری، جامعه برای ما یه چارچوب تعیین میکنه، چه کلماتی بگیم، چه رفتارایی داشته باشیم، چه نوع رفتاری با هم دیگه داشته باشیم و...

و اگه تو بخوای چارچوبای خودتو حفظ کنی و به شیوه ی ملت عمل نکنی ازت ناراحت میشن، احساس میکنن بهشون بی توجهی کردی. درواقع رابطه شونو مقایسه میکنن با بقیه و حس کمبود میکنن.

ولی من مجبور نیستم مثل بقیه باشم و قرار نیست هم به ساز بقیه برقصم، حتی اگه یه نفر هم کنارم بمونه ولی واقعا با رفتارای من کنار بیاد من حاضرم فقط با همون یه نفر بمونم.

 

نمیتونم که خودم رو کاملا تخریب کنم تا بقیه حس بهتری پیدا کنن!

 

 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸

Easier to Run - Linkin Park

 

It's easier to run
Replacing this pain with something numb
It's so much easier to go

Than face all this pain here all alone

 

Something has been taken from deep inside of me
A secret I've kept locked away
No one can ever see
Wounds so deep they never show
They never go away
Like moving pictures in my head
For years and years they've played

 

 

 

If I could change I would take back the pain I would
Retrace every wrong move that I made I would
If I could stand up and take the blame I would
If I could take all the shame to the grave I would
If I could change I would take back the pain I would
Retrace every wrong move that I made I would
If I could stand up and take the blame I would
I would take all the shame to the grave

 

 

 

It's easier to run

Replacing this pain with something numb
It's so much easier to go
Than face all this pain here all alone

 

 

 

Sometimes I remember the darkness of my past
Bringing back these memories I wish I didn't have
Sometimes I think of letting go and never looking back
And never moving forward so there'd never be a past

 

 

 

If I could change I would take back the pain I would
Retrace every wrong move that I made I would
If I could stand up and take the blame I would
If I could take all the shame to the grave I would
If I could change I would take back the pain I would
Retrace every wrong move that I made I would
If I could stand up and take the blame I would
I would take all the shame to the grave

 

 

 

Just washing it aside
All of the helplessness inside
Pretending I don't feel misplaced
Is so much simpler than change

 

 

 

 

 

۱۰ مرداد ۱۳۹۸

نوزدهمین قطره

آهنگای لینکین پارک رو که گوش میکنم یاد گذشته و مخصوصا اون یه سال کوفتی میفتم که زندگی رو کوفت خودم و عزیزترین آدمای اطرافم کردم.

فکر میکردم که سر این انقد برام غمگینه که منو یاد اونموقع میندازه، ولی نه داره حرفایی رو میزنه که یه عمره دارم تو ذهنم فریادشون میزنم. سرکوبشون میکنم و کنارشون میزنم... ولی فقط ذره نمک لازمه که زخمش اونقد بسوزه که همه چی از جلو چشام بگذره. 


راستش میدونی از همه بیشتر چی ازارم میده؟ انتظار زیادم از خودم. 

این که میدونم اون سال اونقد اتفاق عجیبی برام نیفتاد اونقد ناراحت کننده و غمگین نبود، اما من توی یه مرداب گیر کردم، توی مرداب مشکلات کوچیکم. تسلیمش شدم، کمک همه رو پس زدم و هرچقد که میگذش عاشق اون مرداب میشدم. عاشق این بودم که توش فرو برم و خودمو توش غرق کنم. و منتظر روزی بودم که زیرش بمونم و فراموش شم.

از این متنفرم که انقدر ضعیفم که اون چیزا هنوزم آزارم میده، از این که به همه میگم من منطقی ام و احساسی نیستم ولی فقط خودم میدونم که چقد این میتونه اشتباه باشه.

از این متنفرم که میگم به گذشته فکر نمیکنم ولی از عمد آهنگای اون موقع رو گوش میدم که یادآور باشن برام.


از این متنفرم که هنوز یه بخشی از وجودم میخواد برگرده به اون دوران، هنوز معتاده به گوشه گیری و گریه هاش و سنگینی روحش. 


آره... من هنوزم عاشق اون مردابم!

شاید هنوزم توشم و نمیدونم...


۹ مرداد ۱۳۹۸

هجدهمین قطره

هنوزم بی اعتمادم. به همه بی اعتمادم. نمیتونم درداشون رو باور کنم، اتفاقات زندگیشونو باور کنم.

ولی سعی میکنم بهشون کمک کنم، توی کابوسام راهشون میدم و میذارم ذهنمو درگیر کنن. 


آخرشم به خودم میگم: نکنه میخواد جلب توجه کنه؟


میدونی ذهن من میخواد از اهمیت دادن فرار کنه. میگه که شاید دروغ باشه همه حرفاشون تا مجبور نباشه یه آدم دیگه رو هم تو اولویت هاش قرار بده اما در نهایت باز هم اون آدم وارد یه لیست بلند از آدما میشه؛ از آدمایی که حس میکنم بهشون کمک نکردم و ولشون کردم. آدمایی که همیشه تو خواب هام از دستم ناراحتن و از حرف ها و رفتارهام ضربه خوردن.


۳۰ تیر ۱۳۹۸

هفدهمین قطره

‏غمگین بودن مثل باتلاق میمونه، بعضی وقتا حتی اولش از یه چیز کوچیک و مسخره فقط ناراحتی ولی هی که میشینی و غصه میخوری، کم کم غم های دیگه به خاطرت میاد و به خودت که میای انقدر غم داری و کدری که انگار هیچوقت دیگه خوشحال نمیشی.


》روباه نارنجی《


۱۲ تیر ۱۳۹۸