آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و پرواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد...

بایگانی

نوزدهمین قطره

آهنگای لینکین پارک رو که گوش میکنم یاد گذشته و مخصوصا اون یه سال کوفتی میفتم که زندگی رو کوفت خودم و عزیزترین آدمای اطرافم کردم.

فکر میکردم که سر این انقد برام غمگینه که منو یاد اونموقع میندازه، ولی نه داره حرفایی رو میزنه که یه عمره دارم تو ذهنم فریادشون میزنم. سرکوبشون میکنم و کنارشون میزنم... ولی فقط ذره نمک لازمه که زخمش اونقد بسوزه که همه چی از جلو چشام بگذره. 


راستش میدونی از همه بیشتر چی ازارم میده؟ انتظار زیادم از خودم. 

این که میدونم اون سال اونقد اتفاق عجیبی برام نیفتاد اونقد ناراحت کننده و غمگین نبود، اما من توی یه مرداب گیر کردم، توی مرداب مشکلات کوچیکم. تسلیمش شدم، کمک همه رو پس زدم و هرچقد که میگذش عاشق اون مرداب میشدم. عاشق این بودم که توش فرو برم و خودمو توش غرق کنم. و منتظر روزی بودم که زیرش بمونم و فراموش شم.

از این متنفرم که انقدر ضعیفم که اون چیزا هنوزم آزارم میده، از این که به همه میگم من منطقی ام و احساسی نیستم ولی فقط خودم میدونم که چقد این میتونه اشتباه باشه.

از این متنفرم که میگم به گذشته فکر نمیکنم ولی از عمد آهنگای اون موقع رو گوش میدم که یادآور باشن برام.


از این متنفرم که هنوز یه بخشی از وجودم میخواد برگرده به اون دوران، هنوز معتاده به گوشه گیری و گریه هاش و سنگینی روحش. 


آره... من هنوزم عاشق اون مردابم!

شاید هنوزم توشم و نمیدونم...


۹ مرداد ۱۳۹۸

هجدهمین قطره

هنوزم بی اعتمادم. به همه بی اعتمادم. نمیتونم درداشون رو باور کنم، اتفاقات زندگیشونو باور کنم.

ولی سعی میکنم بهشون کمک کنم، توی کابوسام راهشون میدم و میذارم ذهنمو درگیر کنن. 


آخرشم به خودم میگم: نکنه میخواد جلب توجه کنه؟


میدونی ذهن من میخواد از اهمیت دادن فرار کنه. میگه که شاید دروغ باشه همه حرفاشون تا مجبور نباشه یه آدم دیگه رو هم تو اولویت هاش قرار بده اما در نهایت باز هم اون آدم وارد یه لیست بلند از آدما میشه؛ از آدمایی که حس میکنم بهشون کمک نکردم و ولشون کردم. آدمایی که همیشه تو خواب هام از دستم ناراحتن و از حرف ها و رفتارهام ضربه خوردن.


۳۰ تیر ۱۳۹۸

هفدهمین قطره

‏غمگین بودن مثل باتلاق میمونه، بعضی وقتا حتی اولش از یه چیز کوچیک و مسخره فقط ناراحتی ولی هی که میشینی و غصه میخوری، کم کم غم های دیگه به خاطرت میاد و به خودت که میای انقدر غم داری و کدری که انگار هیچوقت دیگه خوشحال نمیشی.


》روباه نارنجی《


۱۲ تیر ۱۳۹۸

شانزدهمین قطره

- چرا آدم ها هیچ وقت به احساساتم توجه نمیکنن؟
+ مگه اصلا احساساتتو نشون دادی بهشون؟ مگه خودت اینو نخواستی که فقط توی تنهایی هات اشک بریزی؟ نمیتونی بقیه رو مقصر بدونی.
- من فقط... فقط یکی رو میخوام که حرف هام رو گوش بده... میدونی چی میگم؟ یعنی یکی که گوش شنوام باشه. 
+ مگه خودت نبودی که گفتی گوش شنوا نمیخوای؟ مگه نگفتی که میتونی خودت با خودت سر کنی؟ دوستات همیشه بودن، ولی تو هیچ وقت نبودی... همیشه خودتو ازشون جدا کردی بهشون گفتی که میتونن پیشت از ناراحتی هاشون بگن و خودت هیچی نگفتی.
- ...
+ شاید وقتشه گاردتو یه کم پایین بگیری...

۱۲ فروردین ۱۳۹۸

پازدهمین قطره

"هیچ نقشی نداری تو خونه، جز کثافط کاری..." 


میشه زودتر این سال هم تموم شه؟ 

۲۸ اسفند ۱۳۹۷


"ولی خودتو دوست داشته باش.

منم دوستت دارم." 


مرسی که آخر سال رو قشنگ میکنی.3:

۲۹ اسفند ۱۳۹۷


پ. ن: مخصوصا جفتشون رو توی یه قطره نوشتم تا به خودم نشون بدم چقدر کلمات تاثیر گذارن.

چهاردهمین قطره

به کجا رسیدی که حتی نمیخوای پیش خودت هم اشک بریزی؟

 ۱۷ اسفند ۱۳۹۷

دوازدهمین قطره

چیم از بقیه کمتره؟

منم تلاش میکنم. 

منم به چیزایی که میخوام میرسم!


۹ اسفند ۱۳۹۷

یازدهمین قطره

فکر میکنم از زندگیم خیلی توقع زیادی دارم...


۳ اسفند ۱۳۹۷

دهمین قطره

Weep for the master that made me

And the Raven that heard my last breath

Long have the Hunters pursued me

And tonight I'm your Angel of Death


۲۶ بهمن ۱۳۹۷

نهمین قطره

میدونی مشکل چیه؟
اینه که نمیدونم هدفم چیه. نمیدونم با خودم چند چندم. 

مشکل دوم میدونی چیه؟
این که الان توی دست انداز هایی افتادم که باعث میشه انگیزه ام برای انجام هرکاری صفر بشه. یعنی خب نگاه کن، به هرچی علاقه داشتم ازش دور شدم، میخواستم هرکاری کنم یا خودم جلو خودم رو گرفتم یا بقیه. واقعا باید چیکار کنم؟ براشون مبارزه کنم؟ حتی برای اینم دلیل پیدا نمیکنم. 

مشکل سوم؟
حس میکنم برای تصمیم هام هیچ حامی ای ندارم. البته اینم میدونم که اینا همش بهانه‌س. یعنی همه ما همیشه میخوایم مسئول بدبختی هامون رو یکی دیگه بدونیم. منم از این قائده مستثنا نیستم.
ولی خب همیشه آرزو میکردم، وقتی میگفتم من میخوام برم موسیقی، بحث نمیشد. وقتی میگفتم میرم هنر، میگفتن اگه این واقعا چیزیه که خوشحالت میکنه، ما قبولت داریم.
اما کی خبری از این جمله های کلیشه ایه؟

در نهایت...
باید هدف هام رو لیست کنم. بیام بنویسم که آقا من واقعا میخوام چیکار کنم. انگیزه پیدا کنم و خودم حامی خودم باشم. 
براشون بجنگم. حالا که قراره زندگی کنم بهتره به خودم کوفتش نکنم نه؟ آخرشم فقط منم که یه زندگی کامل رو به خودم تباه کردم.
اما فکر کن اگه یه روزی به جایی که الان میا هست یا حتی الف هست برسم چقدر میتونه وضعیتم فرق کنه؟ اونام زندگیشون گل و بلبل نبوده که، جنگیدن گفتن که من میخوام این وضعیتو درست کنم و کردن!

امیدوارم چند سال دیگه که اینو میخونم، لبخند بزنم و حسرت این انگیزه‌ای که الان داشتمو نخورم.


۲۳ بهمن ۱۳۹۷