Listen, to the sound of falling
The decline of a beautiful yesterday
Spiraling down a pitch black forever
Into the essence of your desperate idea
A creation of a weary and exhausted mind
Feeding upon it's own poisoned fruits
And craving for our final decline
To let go and be pulled beneath
Can you hear it, the lamenting river
The river that has whispered our names
Once I stared into it's cold black eye
As if tomorrow would never come
Sometimes I wonder if you do the same
If you yearn for that deadly kiss
Wanting to escape your plaguing burden
And reach out for a moment of peace
I never thought it would come to this
That we would end up in this weary state
Like shades of a forgotten Eden
In constant denial of all that was us
Killing ourselves to live a lie
Killing ourselves without knowing why
Searching for peace but finding pain
We are suffering from selfish ambitions
۹ اسفند ۱۴۰۰
هنوزم دارم آروم آروم درس میخونم شاید بتونم روزی 6 ساعت بخونم حداکثر. کلاسا ولی آنلاین هنوزم نمیشه کامل تمرکز کرد نمیدونم چه حکمتیه اصن خوابم میگیره.
جدا از اینا ولی وقتی دوز قرصمو زیاد کرد خیلی حس بهتری دارم. احتمالا ترکیبی از قرص و مولتی ویتامین و درس خوندنه که احساس میکنم افسردگیم بهتره. که خب خدا رو شکر تا وقتی توشی نمیدونی چقدر بیرونش زندگی راحتتره.
۶ بهمن ۱۴۰۰
شروع که کردم به درس خوندن البته نه مثل "کنکوری" خیلی اروم و اونقد منسجم درس نمیکنم ولی خب.
داشتم جزوه های المپیاد رو نگاه میکردم قشنگ جوری ناراحتم کرد یه نوع غم جدیدیه. شاید بتونم بهش بگم حسرت. خسرت از این که چقدر وضعم خوب بود و چقدر کرونا نابودش کرد. منی که ایرجی میگفت دهم طلا میشم رسیدم به هیچ جا ازش افسردگی نصیبم شد و بس. ناراحتم و عصبانیم از خودم که نتونستم به جایی برسونمش و الانم کاری نمیکنم. ولی خب گذشت دیگه نه من نه کس دیگه ای کاری میتونه بکنه.
۱۶ دی ۱۴۰۰
هرچی بیشتر پیش میره بیشتر به این نتیجه میرسم کشتن خودم بهترین راهه برای همه چی. هی فکر میکنم میبینم این 18 سال نه تنها هیجکاری نکردم بلکه بیشتر اسیب زدم و رسوندم باعث ازار شدم چه دلیلی برای ادامه دادن دارم؟ از زندگیم عملا هیچی نمیخوام و هیچ امیدی به هیچی ندارم. چجوری ادما امیدوار میشن هرروز صبح که پا میشن برای زندگیشون انگیزه دارن؟
۲۳ آذر ۱۴۰۰
مثل قبل اینجا نمینویسم که در کل فکر میکنم نشونه خوبیه البته که احساس میکنم هنوزم خوب نیستم دلیلشم نود و نه درصد مال درسا و بدبختیاییه که دارم و میدونم کاری نمیکنم براش.
۲۷ آبان ۱۴۰۰
چقدر به آدما وابسته ام که حواسمو پرت کنن از این زندگی و موجود بی ارزشی هستم. اگه به خودم باشه همینجوری میشینم و هیچکاری نمیکنم.
به همه دروغ گفتم و میگم. تا کی؟ نمیدونم. احساس میکنم یه روزی برای خودمم شخصیتمو گم میکنم.
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دوباره دارم برمیگردم به همون اوضاع؟ احتمالا اره.
۱۳ مهر ۱۴۰۰
دلم گرفته باز بی هیچ دلیلی. مدتی اینحا ننوشتم ولی دلم تنگ شده بود برای اینحا. برای یه جایی که خودمم. یادی کنیم از این آهنگ زیبا که هنوزم با هیچیزی نمیتونم به این شدت همدردی کنم.
What is wrong
Not with the world but me
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
همسو نشونم داد که این دوره چقدر برای هممون سخت بوده و هست.
۱ مرداد ۱۴۰۰