حال دلم خوبه، امیدوارم به زندگی، حس عجیبیه.
برمیگردم و به جند سال گذشته نگاه میکنم میبنیم چقدر تغییر کردم، اونزمان فکر نمیکردم که بتونم خودمو از تاریکی بکشم بیرون، ولی خب اشتباه میکردم.
دلم میخواد به آدمایی مثل خودم کمک کنم، بهشون بگم که تنها نیستن، که خودشونو سرزنش نکنن؛ بهش فکر میکنم شاید یه راهی براش پیدا کنم.
براش از وضعیت الف گفتم، از وبلاگش از حال بدش و جالب بود که انقدر متعجب بود از احوالش. منی که کلی اعتقاد داره منطقیم عملا یه دور نابود شدم تو این دوران، الف که جای خود داره.
کمتر از ده روز مونده، چقدر منتظرم که تموم شه.
۳۱ خرداد ۱۴۰۱