اهنگی که قراره پاییز منتشر کنه رو الان برام فرستاد، پنج ماه قبل. پنج فاکین ماه قبل از ریلیز عمومیش.
خوشحالم که بهم اعتماد داره انقدر ولی خب خودش نمیدونه که چیزی ازم نمیدونه و این خیلی ازاردهندس. هر لحظه داره بدتر میشه وضع ولی همزمان هم نمیخوام کاریش کنم چون من یه اتنشن هورم.
ولی...
فاک.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
در حال حاضر ازاردهنده ترین مطلب برام اسیب پذیر بودنم نسبت به مسائل روزمرهس. هنوزم حس میکنم خسته ام و این روند هر روز داره بدتر میشه و میدونم که با توجه به این که قرار نیست کلاس نداشته باشیم این دوهفته یا خیلی بهتر میشم یا بدتر.
میدونی راست میگفت.
میگفت سخت میگیری به خودت.
سخت میگیرم چون فرصتی برای اشتباه کردن بهم داده نشد. سخت میگیرم چون این چیزیه که عادت کردم بهش. سخت میگیرم چون بالاخره یکی باید قوی بمونه برای بقیه.
یه روزی میشکنم، همین الانم دارم نفس نفس میزنم و خستهام اما یه روزی دیگه نمیتونم حتی یه قدم دیگه بردارم و میدونم که اون روز خودمو به یه گوشه میرسونم و دور از چشم بقیه.
هنوزم خستم. خیلی خسته تر از چیزی که باید باشم. و از این وضعیت خودم متنفرم.
پ.ن: مثل این که جدی سردرد عصبی پیدا کردم.
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
استرس امتحان اخترو دارم و هنوزم هیچکاری نکردم براش. راستش این میزان استرس و سردرد و افسردگیای که الان دارم قطعا صد برابر میشه فردا شب و اونقد سلف کنترل ندارم که بشینم درسش کنم.
از اون شباس که دلم میخواد برم داد بزنم حالم خوب نیست کمک میخوام گریه کنم ولی خستم. میدونی چی میگم؟ قشنگ حس میکنم خشک شدم، تبدیل شدم به یه موجودی که از پترن های ذهنیش پیروی میکنه، میخوابه غذا میخوره. همین. خالی شدم.
نمیدونم شاید چون همه چی داره شبیه اونموقع میشه ست. شاید به خاطر اینه که سه ماهه که بیرون نرفتم. ولی اصلا از این مسیری که دارم میرم راضی نیستم.
احساس میکنم زیادی وانمود میکنم، زیادی ادما یه شخصیت دیگه ازمو میبینن و خب اره شخصیتی که من میخوام داشته باشمو میبینن ولی خودم میشکنم. حتی همین الانم احساس میکنم که زیادی فاز برداشتم و اینجوری نیست. نمیفهمم چرا انقدر افکار نا مرتبط دارم که نمیتونم مرتبشون کنم.
حالا که میدونم وارد رابطه شده برام راحتتره یه جورایی، لازم نیست تلاش کنم یکی دیگه باشم لازم نیست تلاش کنم نگهش دارم. اگه قراره منو به عنوان دوست بپذیره خب دیه واقعا باید با اون روی مضخرف منم کنار بیاد. نمیدونم با این که یکم جدی ناراحت بودم الان که فکر میکنم بهتر شد برام.
دارم همین الان باهاش حرف میزنم درمورد چیزای رندم، دلم میخواد بهش غر بزنم مثل همون موقع که کمکم کرد ولی تموم شد دیه اون دوره. :)
ولی همچنان خستم. خیلی خسته. احساس میکنم نیاز دارم زمان متوقف شه یه سال دو سال هیچکاری نکنم دغدغه نداشته باشم. نمیدونم حتی از چی خستم ولی خستم.
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
همزمان با این که دیشب بهم گفتن که رابطشون رو شروع کردن،
امروز یه گیفت کارت ده دلاری و یه اکانت وی پی ان فرستاد. میگه به قدردانی تمام اون مدتی که باهم بازی کردیم و من عملا نمیدونم چیکار کنم.
اره خوشحالم که منو دوست خودش میدونه ولی خب اون اصلا منو نمیشناسه، فکر میکنه که میشناسه ولی خب نه. این خیلی شرایط رو سخت میکنه. خیلی سخت!
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
everything you have said so far has been wrong
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
بزرگترین مشکل من و همزمان بزرگترین نقطه قوتم اینه که از بچگی با ادمایی بزرگ شدم که خودشون هم از من بزرگ تر بودن. و همین طور که خانواده ازم انتظار داشتن که منطقی رفتار کنم، خودم هم از خودم انتظار داشتم بتونم با ادمایی ارتباط برقرار کنم که با من اختلاف سنی زیادی داشتن.
مدرسه هم کمکی نکرد و همین قضیه باعث شد همه برام بچه به نظر برسن و کوفتم بشه همه چی. - البته واقعا احمق بودن -
الان، من اینجام، به عنوان کسی که نه بچگی کرده، نه الان میخواد خوش بگذرونه و همیشه تو جو دوستام اون منطقی و بی احساسس.
عادت کردم بهش دیگه، چیزی نیست که بخوام عوضش کنم ولی بعضی اوقات حسرت این رو میخورم که کاش اونموقعا یکی بهم میگفت که دیگه تکرار نمیشه این بی دغدغهای و سعی نکن خودت نباشی.
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دو روزه باهم داریم مداوم حرف میزنیم و امشب یه چیز خیلی عجیب ازم خواست و فکر کنم نزدیک سه ساعت داشتم مقاومت میکردم. یه لحظه راضی شدم و بعدش به خودم اومدم و دیدم دارم چیکار میکنم؟ این خیلی فراتر از مرزهام بود.
و خب درنهایت هم راضی نشدم و خب اینجوری بود که ناراحت شدم و اینا.
چند تا نکته هست درمورد این مسئله.
چندین بار به این مسئله اشاره کرد که بهترین رفیقمه و مورد اعتمادترین شخصیم که میشناسه و راستش نمیدونم که واقعا این حس رو داره یا نه یا میخواست راضیم کنه با این روش که این حس رو بهم القا کنه که شرایط شبیه قبله؟
بزرگترین اشتباه من این بود که خودم رو لو دادم و احساسی بودم، احساس نیازمو بهش ابراز کردم و حالا این توهم رو دارم که میخواد از این قضیه سو استفاده کنه.
نمیدونم بیشتر احساس میکردم چون میدونه که من حاضرم رابطه رو برگردونم به حالت قبلی داشت امتحان میکرد ببینه ارزش داره یا نه.
نکته دوم اینه که این مکالمه ای که داشتیم یادم انداخت چرا درمرحله اول همه چیز خوب پیش نرفت.
من همیشه محتاط بودم و اون ازم انتظار داشت دیوار دورمو بکشم پایین البته مورد امشب واقعا هیچ جوره راه نداشت. ولی نمیدونم با این که خوشحال بودم که دوباره باهم در ارتباطیم یکمم دارم به این نتیجه میرسم همچینم بی راه تصمیم نگرفتم.
پ.ن بی ربط: چند شبه سردرد دارم و امشب کمتره، فکر نمیکنم واقعا چیز خاصی باشه ضمن اینه که من بیرون نرفتم و ویروسه هم اصولا تو سن من خطرناک نیست. اما از این میترسم که چقد افکارم داره شبیه دو سال پیش میشه و واقعا نمیخوام برگردم به اون دوران.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
خیلی ناراحت کنندس که نمیدونه همهش دروغ بوده...
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
از اون شباییه که میدونم نمیتونم از استرس و ناراحتی بخوابم.
تکالیف اختر، مرحله دو، درسای اموزشی حتی دارن نابودم میکنن از درون.
با سبا حرف زدم و انقدر کمک نکرد به قضیه که یادم نیست چی گفت.
از وقتی که تو این راه اومدم، با اون بهم زدم، منزوی تر از همیشه شدم، و میتونم احساس کنم که دارم برای غرق نشدن دست و پا میزنم. گاها خفگیمو احساس میکنم، دقیقا همون حالت تپش قلب و همه چیز میاد سراغم و یه روزایی کاملا نرماله.
نمیدونمم چمه یه موقعایی از عمد به اهنگای اونموقع گوش میدم شاید چون راحتتر میتونم گریه کنم باهاشون؟
احساس میکنم دارم مسئله رو برای خودم بزرگ میکنم.
اما قضیه اینه که من بزرگترین مشکلم اینه که نمیتونم تنبلی خودمو کنترل کنم. نمیتونم تمرکز کنم و نمیتونمم از کسی درخواست کمک کنم.
ویکد با این ک مسئله مهمی نیست چون میدونم کلا هم جدی حرف نزدیم باهم یه پس زمینه ی نگران کننده ای بهم میده چون تماما یکی دیگه رو بهش معرفی کردم. ولی خب واقعا نمیخوام بهش فکر کنم. جز این که میدونم صرفا شرایط شبیه اون دوران میکنه با این تفاوت که من با اون حس نزدیکی میکردم به ویکد نه.
درمونده ام چون نمیدونم چیکار کنم و ارزوی مردن هم نمیکنم چون از اونور هم میترسم. و هرچی بیشتر بهش فک میکنم به چشم یه کابوس میبینمش که توش گیر کردم و نمیتونم ازش نجات پیدا کنم. دارم خیلی احساسی رفتار میکنم نه؟
میدونی اون شب خیلی بد نبود، با این که پیشش گریه نکردم و حتی اشکم نریختم ولی میلرزیدم و درسته که بعدش عذاب وجدان گرفت ولی خب حس خوبی بود. کاش میشد تکرار شه ولی با این که الان یکی از بدترین حالاتمو دارم ولی به خودم قول میدم که دیگه جلوی کسی نشکنم.
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
بخدا قسم من یکاری دست خودم میدم با این وانمود کردنا و این روندی ک داره طی میشه عینا دوسال پیش طی شده و همزمان مغز مریض من هم داره لذت میبره هم قشنگ رو پنیکه. اصن یه وضعیه چرا من سلف کنترل ندارم ذره ای؟ :|
۴ اردیبهشت ۱۳۹۹