دو روزه باهم داریم مداوم حرف میزنیم و امشب یه چیز خیلی عجیب ازم خواست و فکر کنم نزدیک سه ساعت داشتم مقاومت میکردم. یه لحظه راضی شدم و بعدش به خودم اومدم و دیدم دارم چیکار میکنم؟ این خیلی فراتر از مرزهام بود.
و خب درنهایت هم راضی نشدم و خب اینجوری بود که ناراحت شدم و اینا.
چند تا نکته هست درمورد این مسئله.
چندین بار به این مسئله اشاره کرد که بهترین رفیقمه و مورد اعتمادترین شخصیم که میشناسه و راستش نمیدونم که واقعا این حس رو داره یا نه یا میخواست راضیم کنه با این روش که این حس رو بهم القا کنه که شرایط شبیه قبله؟
بزرگترین اشتباه من این بود که خودم رو لو دادم و احساسی بودم، احساس نیازمو بهش ابراز کردم و حالا این توهم رو دارم که میخواد از این قضیه سو استفاده کنه.
نمیدونم بیشتر احساس میکردم چون میدونه که من حاضرم رابطه رو برگردونم به حالت قبلی داشت امتحان میکرد ببینه ارزش داره یا نه.
نکته دوم اینه که این مکالمه ای که داشتیم یادم انداخت چرا درمرحله اول همه چیز خوب پیش نرفت.
من همیشه محتاط بودم و اون ازم انتظار داشت دیوار دورمو بکشم پایین البته مورد امشب واقعا هیچ جوره راه نداشت. ولی نمیدونم با این که خوشحال بودم که دوباره باهم در ارتباطیم یکمم دارم به این نتیجه میرسم همچینم بی راه تصمیم نگرفتم.
پ.ن بی ربط: چند شبه سردرد دارم و امشب کمتره، فکر نمیکنم واقعا چیز خاصی باشه ضمن اینه که من بیرون نرفتم و ویروسه هم اصولا تو سن من خطرناک نیست. اما از این میترسم که چقد افکارم داره شبیه دو سال پیش میشه و واقعا نمیخوام برگردم به اون دوران.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
خیلی عالی بود این مطلب
امید وارم بازم مطلب بزارید