چند روز پیش باهاش حرف زدم، بهش درمورد درگیریام و المپیاد گفتم. گفتم که تا چند سال یحتمل خیلی دور از دسترس خواهم بود و ارزشی نداره توی برزخ نگه داشتن جفتمون.
البته که خیلی کول درموردش رفتار کرد. اما میگفت حاضر نیست ازم بگذره، میگفت حتی ماهی یه بارم باهاش حرف بزنم اوکیه و همینم براش بسه.
اصرار کردم، گفتم نه؛ اما از من کله شق تر خودش بود.
در نهایت فقط یه جورایی یه توافق دو طرفه سر این شکل گرفت، این رابطه هرچقدرم برات سخت باشه دیگه تقصیر من نیست و من این فرصتو بهت دادم که خودتو راحت کنی.
نمیدونم امیدوارم چی بشه، شاید این که خودش پشیمون شه یا یه همچین چیزی، اون روز کلی بهونه اوردم اما هروقت میگفت مشکلت منم میگفتم نه. نیمخواستم یه عمر به خودش بد و بیراه بگه چون واقعا هم مشکل اون نبود.
در آخر هم کاری از دست من بر نمیاد، قرار شده بهش فکر نکنم و نمیکنمم، اما وظیفهام دونستم به خودم تو اینده یه خلاصه از مکالمهمون رو بدم.
۱۵ آبان ۱۳۹۸