چقدر خوب میتونست باشه که بقیه ازت انتظاری نداشته باشن و بهت افتخار کنن نه؟
اونروز جلوی سیما داشت گریهام میگرفت وقتی داشتم بهش پیامای ایرجی رو نشونش میدادم. اینکه چقدر ازم انتظار داشتن و چقدر ناامیدشون کردم، هنوز دارم حرص میخورم. هنوز حسرت میخورم. تا کی؟ نمیدونم.
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
امروز امتحان مبانی رو دادم. مباحث خطا و برازش داده بود. دقیقا چیزایی که توی تحلیل داده دو سال پیش سعی میکردن بهم بفهمونن. اونموقع نمیفهمیدم، توی تاریکی خودم بودم و نمیخواستم بفهمم حتی. تا الان فکر میکردم دلیلی که نتونستم المپیادو به جایی برسونم این بود که کلاسا آنلاین بودن ولی خب کلاسای مبانی هم آنلاین بود و اتفاقا هیچ کدوم رو نرفتم ولی امروز امتحانش رو کامل نوشتم. چرا؟ چون میخواستم یاد بگیرم. نمیدونم حس عجیبیه. هنوز حسرت دارم، میتونستم خیلی پیشرفت کنم و نکردم ولی خب تموم شده و مربوط به گذشتهاس.
داشتم با مامانم حرف میزدم، درمورد افسردگی این نسل و این که باید اسیب شناسی بشه حرف زدیم. خیلی چیز مهمی نگفتیم ولی در نهایت به این منجر شد که درمورد خودم فکر کنم.
بعد از کلی سال بالاخره فهمیدم چرا دان کاراکتر مورد علاقه من بوده و هست. همیشه برام جالب بود چرا از همون پنج-شیش سالگی انقدر دوسش داشتم به عنوان کاراکتر، درحالی که بقیه به قول معروف "کول" تر بودن. چون باهاش احساس نزدیکی میکردم.
به این که ماشین ها و ابزارآلات رو به آدما ترجیح بدی، بخوای توی اتاق بمونی و کار خودتو انجام بدی. هیجان هیچوقت احساس مورد علاقه من نبوده، ماجراجویی و اضطراب هم همینطور. اگه که با شرایط و استانداردام مشکلی نداشته باشم چرا باید تغییرش بدم؟ چیزای جدید رو چرا باید امتحان کنم؟ هیچوقت اینو نفهمیدم.
مامانم هنوز اعتقاد داره که من این همه میگم دلم نمیخواد بیرون برم با بقیه، ادا و اطواره ولی نه واقعا، سوشال بودن برای من میتونه راحت باشه برای مدت کوتاه اما در طولانی مدت من نیاز دارم باتریامو شارژ کنم. من انرژیمو از بقیه نمیگیرم، بقیه از من انرژی میگیرن. هرچقدرم آدم نایسی باشم و بخوام به بقیه کمک کنم این باعث نمیشه من ذرهای سوشال بودن رو ترجیح بدم به تنهایی. و این چیز بدی نیست، این افسردگی نیست، این صرفا کاراکترمه و خب کاریشم نمیشه کرد.
نمیدونم چرا فکرم درگیره ناراحت نیستم ولی حس عجیبی دارم.
۴ بهمن ۱۴۰۱
بالاخره دیشب کمپین یازده ماههمون رو تموم کردیم و خب ناراحتم. مسخرهاس. ولی دلم گرفته مثل وقتی که یه سریال خیلی خوب رو تموم میکنی ولی صدبرابر بدتر. بی شوخی یکی از شادیام هر هفته سشن هامون بود. ولی خب.
everything good comes to an end.
۸ دی ۱۴۰۱
سه چهار هفته اس تکلیف ریاضی ننوشتم باید برگردم به روال قبلی باید. باید! پشت گوش انداختنش فقط بدترش میکنه.
پ. ن: خوابمم بهم ریخته. دیر خوابم میبره بیدار میشم شبا خوابای اشفته میبینم.
۱۹ آذر ۱۴۰۱
- I'm afraid...
+ I know you are.
- I'm afraid it's too late.
۵ آذر ۱۴۰۱
بعد حدود شیش ماه، اولین باره که افسردگی رو دوباره حس میکنم سنگینیشو و خفگیشو. خدا رحم کنه البته دروغ گفتم اگه بگم یه بخشی از وجودم دلش براش تنگ نشده بوده.
پ. ن: رعنا نمیدونم آیا هنوز اینجارو میخونی، ولی اگه میخونی میشه نخونی دیگه؟ یعنی میدونی دلم نمیاد ادرسشو عوض کنم ولی خب احساس میکنم نیاز دارم مال خودم باشه. لازم نی چیزی بم بگی یا هرچی کلا گفتم همینجا ازت بخوام و ازتم نمیپرسم خودتی و وجدانت. :)))
۲۷ آبان ۱۴۰۱
All in all I don't know what to believeBut I told my friends I'm not sure if they're realAnd I'm peering in mirrors for proof that I'm here
Half in half out of this broken machineSick to the bone with some spectral diseaseCame back from the void with the void still in me
OhHow I wish I was hereHow I wish I was here
Watching my life on a de-tuned TVThe pictures I see are just shapes on a screenCome shake me out of my slow motion dream
Here comes another day lost within the fade outAnd I'm freaking outDon't let this be what I'm about, I'm about
OhHow I wish I was hereHow I wish I was here
OhHow I wish I was hereHow I wish I was here
OhHow I wish I was hereHow I wish I was here
OhHow I wish I was hereHow I wish I was here
OhHow I wish I was hereHow I wish I was hereHow I wish I was hereOh
All it would take, is a whisper or a kissTo seal my fate, within the abyss
AnesthesiaAll is seeing, self-deceiving
I'll find a way homeA way home
How I wish I was hereHow I wish I was here
Acid motherResin fatherI am blind
۲۲ آبان ۱۴۰۱
یکی دوسال پیش که میرفتم پیش مشاور بهم گفت " یه سوال دردناک ازت بپرسم؟ به نظرت زشتی؟ " اونموقع خیلی برام عجیب بود البته به خاطر انحراف چشمم ازم پرسید و خب منم اینجوری بودم که نه واقعا به نظرم معمولیم.
الان ولی شدیدا به مشکل برخوردم با ظاهرم، احساس میکنم خیلی چاقم، خیلی جوش دارم، اسنترا نمیذاره وزنم رو کم کنم و با حسرت به عکسای دو سه سال پیشم نگاه میکنم و میبینم که غبغب نداشتم. خدایا این کرونا چه بلایی سر من آورد چقدر به من ضربه زد. دلم میخواد فقط یه دوره برم تراپی و درمورد کرونا حرف بزنم.
۶ آبان ۱۴۰۱
البته که دانشگاه بهم اعتماد بنفس از دست رفتهام رو بهم برگردوند اما همچنان بعد از ورق زدن جزوههای المپیادم میزان حسرت و غمی که تجربه میکنم غیرقابل توصیفه. انقدر خودمو سرزنش میکنم که نتونستم به جایی برسونمش وقتی اون همه استعداد و علاقه داشتم. واقعا خاک بر سرم کنن که انقدر ضعیف بودم و هستم.
۴ آبان ۱۴۰۱
There's something in the airBurning ions in the oxygen are all aglowA feeling everywherePremonitions of the storm that comes, but I won't go
I'm done running towardsThe eyes of tornadoesPretending this is home
I breathe in the atmosphereLet it wash over my fearOf these heights as I transcendAnd become whole againI breathe in the atmosphereLet it take me out of hereI won't live life in the rainWaiting on the sky to change(Waiting on the sky to change)
I've been frozen since that dayI saw my clear blue skies as they turned to gray in front of meIt's hard to find my wayCan I rise above when giving up is all I know?
I'm done running towardsThe eyes of tornadoesPretending this is hope
I breathe in the atmosphereLet it wash over my fearOf these heights as I transcendAnd become whole againI breathe in the atmosphereLet it take me out of hereI won't live life in the rainWaiting on the sky to change
And the water's risingGoing deaf from the sound of rainAnd the water's risingI won't drown in the flood you madeAnd the water's risingGoing deaf from the sound of rainAnd the water's risingI won't drown in the flood you made
I breathe in the atmosphereLet it wash over my fearOf these heights as I transcendAnd become whole again
I breathe in the atmosphereLet it wash over my fearOf these heights as I transcendAnd become whole againI breathe in the atmosphereLet it take me out of hereI won't live life in the rainWaiting on the sky to change
Waiting on the sky to changeWaiting on the sky to changeWaiting on the sky to changeWaiting on the sky to change
۲۹ شهریور ۱۴۰۱