فردا میخوام بهش چی بگم؟ نمیدونم اوضاع درست شده یا نه احساس میکنم توانایی تشخیصشو از دست دادم.
۱۷ دی ۱۳۹۹
چند وقته قرصا رو مرتب میخورم نمیدونم اثر اوناس یا این که کلاس نداشتیم ولی اضطراب همیشگی رو ندارم. ولی میتونم احساس کنم که هیچ چیزی ریشه ای درست نشده و با یه جرقه دیگه ممکنه خراب بشه همه چیز. کاش میشد که این قرصا رو همیشه بخورم حتی اگه مصنوعی باشه بهم کمک کرده نگهم داشته.
۱۶ دی ۱۳۹۹
کمک کمک کمک کمک کمک
۱۲ دی ۱۳۹۹
میخوام
بمیرم.
۱۱ دی ۱۳۹۹
میگه نگرانمن و من اصرار دارم که خوبم درحالی که قرص افسردگی میگیرم و میرم پیش روانکار هر هفته همچنان احساس نمیکنم خوبم. چرا بهشون نمیگم؟ نمیدونم.
۱۰ دی ۱۳۹۹
داره شیش میشه، نمیدونم چرا خوابم نمیبره گشنمه؟ اعصابم خرده؟ ولی میدونمم ذهنم شدیدا مشغول همه چیزه، از اون مواقعیه که میخوام داد بزنم خفه شو و دیگه فکری نباشه.
پ.ن: ساعت هفت و نیم باید پاشم.
منتظرم حرفشون تموم شه و بیان بیرون، فکر میکردم زیادی احساساتی شدم اما الان بعد از ترکیدن بغضم پیشش فهمیدم چه مدت زیادیه سعی کردم یه تنه سد بکشم جلوی تمام احساساتم. خب معلومه خستم. سبک شدم حداقل.
نوشته ۴ دی ۱۳۹۹
واقعا برام عجیب بود و تحت تاثیر قرار گرفتم که چقدر ساده تونست احساساتم رو به خودم نشون بده الان میفهمم خیلی اوقات که سوال میپرسن ازت خودشون رو جواب رو میدونن میخوان به تو بفهمونن ولی.
۵ دی ۱۳۹۹
این حسو نمیتونم از خودم دور کنم که شکست خوردهام و اگه فقط برای خودم بود موردی نداشت ولی این که خانوادمو تحت تاثیر میذاره از همه چی بدتره. به مراتب بدتره.
۳۰ آذر ۱۳۹۹
I'm a fuckin failure.
۲۰ آذر ۱۳۹۹
تو زندگیم انقدر احساساتم باهم در تناقض نبودن. همزمان حس شکست میکنم و از طرفی بعضی اوقات ذوقم رو برای چیزای کوچیک میبینم.
ولی چیزی که بیشتر از همه هست حس اینه که آدما رو ناامید کردم. این که میبینم همه چقدر در تلاشن که من بهتر بشم و من خودم کاری نمیکنم. من تو زندگیم مفید نبودم و این همه آدم تلاش کردن و امید داشتن بهم و من اینجا نشستم... بدون هیچی. فکر کردن به این بدتر از همه چیزه.
۲۰ آذر ۱۳۹۹
کاملا این رو یادمه. اونجایی قضیه فرق میکنه که دیگه به مود و اتفاقات ربطی نداره، به صورت کلی نابود میشم، توی همه صحبت ها و موقعیت ها احساس سنگینی میکنم. فکر میکنم اینجا اونجاییه که شروع میشه.
۱۶ آذر ۱۳۹۹