آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و پرواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد...

بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

صد و شصت و سومین قطره

من اون سال نمیتونستم درس بخونم!

به خدا قسم میخواستم واقعا میخواستم! انگار خوشم میاد الان که مدال نیاوردم.

ولی نمیتونستم! حالم بد بود! چرا نمیفهمین.

کلی تلاش کردم از اون وضعیت بیام بیرون ولی چون تموم شده انگار همه یادشون رفته چه جوری بودم. برای زندگیم دلیل نداشتم بعد انتظار داشتن طلا هم بیارم. نمیشد واقعا نمیشد.

ببخشید که اون بچه ای نیستم که انتظار داشتین.

 

۱۸ مرداد ۱۴۰۱

صد و شصت و دومین قطره

نتایج کنکور اومد و خب فاجعه نشدم ولی خوبم نشدم. ولی نمیدونم چمه دلم گرفته، رتبه های بقیه رو میبینم دوستای خودمو و میبینم اونا چقدر بهتر شدن. البته خب زحمت کشیدن من هیچکاری نکردم ولی کاش میکردم. میدونی برام مهم نیست کجا میرم دانشگاه و چی میخونم ولی برام مهمه که مامان بابام بهم افتخار کنن و قطعا این چیزی که این چند ساله اتفاق افتاده.

هی یادم میفته که میتونستم کجا باشم میتونستم حتی طلای المپیاد بیارم ولی نتونستم. ولش کردم از همچی ناامید شدم و الان اینجوریم.

باهاش داشتم حرف میزدم میگفت از دبیرستان افسردگی داره و داشته، ولی خب تفاوتش اینه که اون رتبه 22 شد، رتبه یک دانشگاهش شد و الانم رتبه یک دانشگاه توی رشته ارشدی که اصلا مرتبط به درسش نبوده. صد برابر من فشار روش بوده و خب اون کجاعه من کجام. نشستم براش لیست کردم که چه کارای مهمی انجام داده و خب واقعا هم تاثیر گذار بودن؛ ولی باعث میشه فکر کنم اصلا کسی میتونه یه همچین لیستی رو برای من درست کنه؟ از موقغی که فرزانگان یک قبول شدم هیچ کار مهم دیگه ای انجام ندادم. حتی همین گیمی که وقت میذارم براش، نسبت به بقیه توش معمولیم. یعنی حتی تو علاقه امم ماهر نیستم. 

 

۱۴ مرداد ۱۴۰۱

صد و شصت و یکمین قطره

دلم گرفته جراشو نمیدونم کلا یه حال کلافه‌ایم. یحتمل یه بخشیش سر خوابایی که صبح دیدم یه بخشیش مال اینه که هیچکاری نمیکنم و یه بخشیشم سر اینه که یکیشونو پیدا کردم. کانال تلگرام داشت، توش از ابجو و چسناله میذاشت. عصبیم کرد. چرا؟

چون من طرد شده بودم چون مثل اونا نبودم و اذیت شدم اما حالا خودشون صدبرابر بدترن. 

 

عصبیم ولی نه به خاطر اونا، از خودم ناراحتم چون نمیتونم فراموش کنم، سخت چسبیدم به خاطرات بدم، همچنان یه چیزی درونم میخواد افسرده باشه دست و پا میزنه که برم گردونه به چاه. بعد سه سال مشاوره هنوز نتونستم اینو متوجه هیچ روانشناس و متخصصی کنم حتی سرچشم کردم نبود، نمیدونم چیه ولی مطمئنم اگه نبود خوشحال تر بودم. 

 

۳ مرداد ۱۴۰۱