نتایج کنکور اومد و خب فاجعه نشدم ولی خوبم نشدم. ولی نمیدونم چمه دلم گرفته، رتبه های بقیه رو میبینم دوستای خودمو و میبینم اونا چقدر بهتر شدن. البته خب زحمت کشیدن من هیچکاری نکردم ولی کاش میکردم. میدونی برام مهم نیست کجا میرم دانشگاه و چی میخونم ولی برام مهمه که مامان بابام بهم افتخار کنن و قطعا این چیزی که این چند ساله اتفاق افتاده.
هی یادم میفته که میتونستم کجا باشم میتونستم حتی طلای المپیاد بیارم ولی نتونستم. ولش کردم از همچی ناامید شدم و الان اینجوریم.
باهاش داشتم حرف میزدم میگفت از دبیرستان افسردگی داره و داشته، ولی خب تفاوتش اینه که اون رتبه 22 شد، رتبه یک دانشگاهش شد و الانم رتبه یک دانشگاه توی رشته ارشدی که اصلا مرتبط به درسش نبوده. صد برابر من فشار روش بوده و خب اون کجاعه من کجام. نشستم براش لیست کردم که چه کارای مهمی انجام داده و خب واقعا هم تاثیر گذار بودن؛ ولی باعث میشه فکر کنم اصلا کسی میتونه یه همچین لیستی رو برای من درست کنه؟ از موقغی که فرزانگان یک قبول شدم هیچ کار مهم دیگه ای انجام ندادم. حتی همین گیمی که وقت میذارم براش، نسبت به بقیه توش معمولیم. یعنی حتی تو علاقه امم ماهر نیستم.
۱۴ مرداد ۱۴۰۱