جالبه که بهم گفت که میخواد درموردم تحقیق کنه و خب درسته که کلی فاز اینجوری اومد که آره من اینفورمیشن زیاد دارم اینا ولی مطمئنم در حد یه سرچ بوده. و خب فاک؟
نمیدونم کایندا خوشحالم یحتمل شک کرده به حرفام و میدونم یه روزی بحثش پیش میاد ولی بی احتیاطی کردم و باید پاک میکردم وبلاگو. چون تقریبا مطمئنم اون رو دیده و اون 9 اکتبر رو از توش در اورده.
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
فکر نمیکردم یه روز یه قطره مربوط به اون نوشته بشه.
همه چیز روز به روز داره سردتر میشه بینمون، من آدم فاکد اپیم و خب اون اصلا منو نمیشناسه، اما دوست خوبی بود و واقعا بهترین خاطرههای اخیرمو برام رقم زد. میدونستم که یه روز مجبورم از زندگیش برم کنار اما فکر نمیکردم انقدر زود باشه و عجیبترش اینجاست که واقعا ناراحتم. واقعا ناراحتم که 24 ساعته حرف نمیزنیم. نمیدونم قبلش درمورد چی حرف میزدیم که کل شب و روز رو پر میکرد اما دلم میخواد دوباره همونجوری باشه اما خب احمقم اگه از آدما انتظار داشته باشم که تا آخر عمرشون با یه صدا صمیمی بمونن. صدایی که دروغ گفته درمورد همه چی.
و خب من الان ریدم تو زندگیم تو اولویتام تو همه چی. آزمون رو از دست دادم، احتمالا نمره مستمر نمیگیرم. میدونی چرا خستم؟ از خودم خستم. واقعا دلم نمیخواد الان زندگی کنم ولی خب مردن هم کمکی نمیکنه.
چی کمک میکنه؟ فکر نمیکنم چیزی باشه اصن.
۱۸ خرداد ۱۳۹۹
خستم... دوباره.
۱۲ خرداد ۱۳۹۹
از خودم متنفرم که باعث شدم یه نفر بشکنه. از خودم متنفرم که به یه نفر نزدیک میشم وقتی میدونم که چه نتیجهای داره. واقعا از خودم بدم میاد. انقدر حس بدی دارم که دلم میخواد همین الان بیدار شم و ببینم خواب بودم.
متنفرم از خودم!
۶ خرداد ۱۳۹۹
- r u really surprised?
+ from u? yeap.
- why?
+ have u met u? ur cold as ice.
۳ خرداد ۱۳۹۹
Who could call my name without regretting
Who could see beyond this my darkness
And for once save their own prayers
Who could mirror down just a little
Of their sun
How could this go so very wrong
That I must depend on darkness
Would anyone follow me further down
How could this go so very far
That I need someone to say
What is wrong
Not with the world but me
Who could call my name without regretting
Who could promise to never destroy me
Tonight my head is full of wishes
And everything I drink is full of her
۴ خرداد ۱۳۹۹
"n get out of this prison where ur the warden and the prisoner at the same time"
۲ خرداد ۱۳۹۹
حس حالبیه، تو روم اومد و گفت ادم چرتی هستی. نمیدونم واقعا قصدش کمک کردنه یا میخواست تلافی کنه. حق داره من ضربه زیاد زدم بهش و پشیمونم اما ایا حقم بود که اینجوری بهم بگه؟ شاید دارم بزرگش میکنم. اما به طبع نظرش برام مهم بود و خب حرف راستی رو داره میزنه. لیست ادمایی که ضربه خوردن کوتاه نیست. دیر یا زود مجبور میشم اون رو هم از خودم دور کنم تا متوجه نشه چقدر هیچی ازم نمیدونه. هم برای خودش بهتره هم برای من. - چقدر این افکار اشناعه. -
اونم بهم گفت سخت میگیری، راست میگه ها ولی همچنان نمیخوام و نمیتونم تغییر کنم.
خسته بودم، الان خسته نیستم الان گیج شدهام سردگمم. نمیدونم نسبت به خودم چه حسی داشته باشم.
۱ خرداد ۱۳۹۹