فکر نمیکردم یه روز یه قطره مربوط به اون نوشته بشه.
همه چیز روز به روز داره سردتر میشه بینمون، من آدم فاکد اپیم و خب اون اصلا منو نمیشناسه، اما دوست خوبی بود و واقعا بهترین خاطرههای اخیرمو برام رقم زد. میدونستم که یه روز مجبورم از زندگیش برم کنار اما فکر نمیکردم انقدر زود باشه و عجیبترش اینجاست که واقعا ناراحتم. واقعا ناراحتم که 24 ساعته حرف نمیزنیم. نمیدونم قبلش درمورد چی حرف میزدیم که کل شب و روز رو پر میکرد اما دلم میخواد دوباره همونجوری باشه اما خب احمقم اگه از آدما انتظار داشته باشم که تا آخر عمرشون با یه صدا صمیمی بمونن. صدایی که دروغ گفته درمورد همه چی.
و خب من الان ریدم تو زندگیم تو اولویتام تو همه چی. آزمون رو از دست دادم، احتمالا نمره مستمر نمیگیرم. میدونی چرا خستم؟ از خودم خستم. واقعا دلم نمیخواد الان زندگی کنم ولی خب مردن هم کمکی نمیکنه.
چی کمک میکنه؟ فکر نمیکنم چیزی باشه اصن.
۱۸ خرداد ۱۳۹۹