احتمالا اثر قرص هاست که نمیذاره یهو احساس غرق شدن کنم و نتیجتا کمتر اینجا بنویسم اما هنوز میتونم بفهمم که خستم و سنگینم. هرهفته ارزو میکنم زودتر پنجشنبه شه که برم پیشش نه برای این که بهتر شم برای این که میتونم پیشش گریه کنم بگم که چقد خستم. میگفت مسئولیت زیادی قبول میکنی و من همچنان احساس گناه میکنم در برابر آدمای اطرافم، خانوادم، دوستام. احساس میکنم لیاقت تحمل این دردو دارم نمیدونمم چرا.
میگفت جالبه که میگی "توی یه چاهم" میگفت برات یه جورایی مثل خودکشی بوده. خودتو رها کردی از همه چیز. راست میگفت و نمیخوامم برگردم به حالت نرمالم. چون شاید آدما اینجوری ازم انتظار ندارن.
خیلی کاش تو ذهنم هست. اما درنهایت فقط کاش هستن.
۳۰ دی ۱۳۹۹
حب من که بهتر نشدم مثل اینکه. خوب شد که بهم یادآوری شد.
۲۶ دی ۱۳۹۹
فردا میخوام بهش چی بگم؟ نمیدونم اوضاع درست شده یا نه احساس میکنم توانایی تشخیصشو از دست دادم.
۱۷ دی ۱۳۹۹
چند وقته قرصا رو مرتب میخورم نمیدونم اثر اوناس یا این که کلاس نداشتیم ولی اضطراب همیشگی رو ندارم. ولی میتونم احساس کنم که هیچ چیزی ریشه ای درست نشده و با یه جرقه دیگه ممکنه خراب بشه همه چیز. کاش میشد که این قرصا رو همیشه بخورم حتی اگه مصنوعی باشه بهم کمک کرده نگهم داشته.
۱۶ دی ۱۳۹۹
کمک کمک کمک کمک کمک
۱۲ دی ۱۳۹۹
میخوام
بمیرم.
۱۱ دی ۱۳۹۹
میگه نگرانمن و من اصرار دارم که خوبم درحالی که قرص افسردگی میگیرم و میرم پیش روانکار هر هفته همچنان احساس نمیکنم خوبم. چرا بهشون نمیگم؟ نمیدونم.
۱۰ دی ۱۳۹۹
داره شیش میشه، نمیدونم چرا خوابم نمیبره گشنمه؟ اعصابم خرده؟ ولی میدونمم ذهنم شدیدا مشغول همه چیزه، از اون مواقعیه که میخوام داد بزنم خفه شو و دیگه فکری نباشه.
پ.ن: ساعت هفت و نیم باید پاشم.
منتظرم حرفشون تموم شه و بیان بیرون، فکر میکردم زیادی احساساتی شدم اما الان بعد از ترکیدن بغضم پیشش فهمیدم چه مدت زیادیه سعی کردم یه تنه سد بکشم جلوی تمام احساساتم. خب معلومه خستم. سبک شدم حداقل.
نوشته ۴ دی ۱۳۹۹
واقعا برام عجیب بود و تحت تاثیر قرار گرفتم که چقدر ساده تونست احساساتم رو به خودم نشون بده الان میفهمم خیلی اوقات که سوال میپرسن ازت خودشون رو جواب رو میدونن میخوان به تو بفهمونن ولی.
۵ دی ۱۳۹۹