آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و پرواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد...

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

مهم‌ترین قطره

دلم میخواد آدرس این وبلاگ رو به ز بدم چندین بارم بهش فکر کردم. دلم میخواد مخاطب داشته باشم. نمیخوام تمام عمرم برای خودم حرف بزنم.

 
ولی از طرفی برام سخته که ضعیف باشم. اینجا تمام افکار ضعیف و غرهامو مینویسم. چیزایی که هیچکس هیچ وقت نشنیدتشون و از این متنفرم که یه دختر ضعیف و افسرده به نظر بیام.
 
و از طرفی حس میکنم اگه ادرس این وبلاگ رو بهش بدم یه مسئولیت اضافه براش تراشیدم. حالا بیاد اینا رو بخونه و شایدم نگران شه یا هرچی. 
نمیخوام یه بار فکری اضافه شم براش. 
 
۳۰ تیر ۱۳۹۸

ویرایش، ۵ بهمن ۱۳۹۸:

راستش تا حالا دلم خواسته ادرسشو به خیلیا بدم، ولی واقعا این وبلاگ هیچ چیزی جز غرها و دغدغه های یک ثانیه ای من نیست و اونقد اصلا نباید بهشون اهمیت داده بشه. :)))

نتیجتا نمیدمش به ر چون میدونم که فکرش درگیر میشه و این رو نمیخوام. من عادت کردم به این که صدام رو کسی نشنونه و با خاطراتی که امروز ازش خوندم اون کسیه که باید صداش شنیده شه نه من. 

 

ویرایش، ۳۰ تیر ۱۳۹۹:

اونموقع بهش گفتم دغدغه‌ی یه ثانیه‌ای، فکر نمیکردم که یه روزی تبدیل بشه به کل زندگیم و روزهایی ک خوشحالم برام عجیب باشه. 

 

ویرایش، ۹ فروردین ۱۴۰۱:

آدرس اینجا رو بهش دادم. یکم پشیمون بودم نه به خاطر چیزایی که قبلا نوشتم ولی به خاطر چیزایی که خواهم نوشت خیلی مواقع نوشته ها کاملا زاده احساساتن و نمیخوام افکار هیچ ادمی درباره من رو شکل بدن. ولی خب دیگه برای پشیمونی دیره راه برگشتی ندارم تو این مورد. 

 

ویرایش، ۲۰ فروردین ۱۴۰۱:

" ولی داشتم فکر میکردم که خوشحالم که ادرس اینجا رو دادم به ر، یعنی میدونی هر ادمی نیاز به مخاطب داره هرکاری هم کنم نمیتونم از همه چی تنهایی بگذرم میدونی چی میگم؟ به هرحال یه جایی ادم نیاز داره که بدونه شنیده میشه و این خوبه. "

 

ویرایش،  ۱۹ مهر ۱۴۰۲:

خب من اینجا معذب بودم یکم از وقتی که آدرسشو داده بودم به رعنا. و درواقع از سر جوگیری بود اونموقع و بعدشم پشیمون شدم ولی نمیتونستمم آدرس اینجا رو عوض کنم و نمیخواستمم وبلاگ جدید بزنم درنتیجه یه مدت زیادی بود احساس میکردم تو خونه خودم غریبه‌ام. البته ات سام پوینت تو یکی از پستام ازش خواستم که نخونه دیگه اینجا رو ولی خب بازم نمیشد مطمئن شد. ولی! امروز بالاخره به قالب وبلاگ یه کد اضافه کردم که بهم اجازه میده رمز بذارم برای دیدن کل وبلاگ و خب دیگه الان خیالم راحته قشنگ میتونم بیام اینجا تا دلم میخواد غر بنویسم. 

هجدهمین قطره

هنوزم بی اعتمادم. به همه بی اعتمادم. نمیتونم درداشون رو باور کنم، اتفاقات زندگیشونو باور کنم.

ولی سعی میکنم بهشون کمک کنم، توی کابوسام راهشون میدم و میذارم ذهنمو درگیر کنن. 


آخرشم به خودم میگم: نکنه میخواد جلب توجه کنه؟


میدونی ذهن من میخواد از اهمیت دادن فرار کنه. میگه که شاید دروغ باشه همه حرفاشون تا مجبور نباشه یه آدم دیگه رو هم تو اولویت هاش قرار بده اما در نهایت باز هم اون آدم وارد یه لیست بلند از آدما میشه؛ از آدمایی که حس میکنم بهشون کمک نکردم و ولشون کردم. آدمایی که همیشه تو خواب هام از دستم ناراحتن و از حرف ها و رفتارهام ضربه خوردن.


۳۰ تیر ۱۳۹۸

هفدهمین قطره

‏غمگین بودن مثل باتلاق میمونه، بعضی وقتا حتی اولش از یه چیز کوچیک و مسخره فقط ناراحتی ولی هی که میشینی و غصه میخوری، کم کم غم های دیگه به خاطرت میاد و به خودت که میای انقدر غم داری و کدری که انگار هیچوقت دیگه خوشحال نمیشی.


》روباه نارنجی《


۱۲ تیر ۱۳۹۸