هنوزم بی اعتمادم. به همه بی اعتمادم. نمیتونم درداشون رو باور کنم، اتفاقات زندگیشونو باور کنم.
ولی سعی میکنم بهشون کمک کنم، توی کابوسام راهشون میدم و میذارم ذهنمو درگیر کنن.
آخرشم به خودم میگم: نکنه میخواد جلب توجه کنه؟
میدونی ذهن من میخواد از اهمیت دادن فرار کنه. میگه که شاید دروغ باشه همه حرفاشون تا مجبور نباشه یه آدم دیگه رو هم تو اولویت هاش قرار بده اما در نهایت باز هم اون آدم وارد یه لیست بلند از آدما میشه؛ از آدمایی که حس میکنم بهشون کمک نکردم و ولشون کردم. آدمایی که همیشه تو خواب هام از دستم ناراحتن و از حرف ها و رفتارهام ضربه خوردن.
۳۰ تیر ۱۳۹۸