زندگی چرتیه و منم به فاکش دادم عملا.
به درجه ای رسیدم که وقتی یاد این که چقدر کارهای نکرده دارم میفتم پنیک میکنم، دیگه انگیزه و دلیلی برای زندگی ندارم بلکه برای زندگی نکردن دلیل دارم. هیچ کدوم از اینا نشونه خوبی نیست اما واقعا ات دیس پوینت کی اهمیتی میده.
۸ مهر ۱۳۹۹
میدونین آقای بابازاده، وقتی میپرسین واکنشتون چی بود و میگم باهاش کنار اومدم دروغ نگفتم. ولی انقدر حالم قبلش خراب بود و هست که واقعا نمیتونم اهمیت میدم بهش. توان روحیشو ندارم. انقدر خسته هستم که میدونم اهمیت دادن به این مسئله از توانم خارجه.
۳ مهر ۱۳۹۹
اصلا و ابدا از نظر روحی وضعیتم استیبل نیست حتی تو بهترین مود خودمم ناراحتم. چقد راحت تریگر میشم. چم شده؟ انقدر ضعیف شدم که نمیتونم خودمو کنترل کنم اصلا؟ سر این که ازم سوال پرسیدن ناراحت شدم؟ یعنی چی آخه؟
۳ مهر ۱۳۹۹
هرجور حساب میکنم میبینم نمیتونم توییت کنم که وای من چقدر افسردهام و همه ببینن. اصلا قضیه برام تعریف نشده اس.
۳ مهر ۱۳۹۹
الان میفهمم که چقدر وابسته به یک شخصم برای این که حالم خوب باشه. فکر نمیکردم یه روز بترسم که چقدر قراره داغون تر باشم. کمک.
۱ مهر ۱۳۹۹
شدیدا آدم محتاطی هستم تو زندگیم و از ریسک کردن میترسم. از قضاوت شدن میترسم از بهترین نبودن میترسم و این آزارم میده. این که نمیتونم دلمو بزنم به دریا اذیتم میکنه. این که ممکنه سر یه مچ پی وی پی استرس بگیرم اذیتم میکنه. چرا اینجوریه همه چی؟
۲۲ شهریور ۱۳۹۹
بار مسئولیت ارتباط با آدم ها رو نمیخوام. نمیخوام به آدما نزدیک شم چون میدونم صلاحیتش رو ندارم چون میدونم در نهایت به ضرر اونا تموم میشه اما نمیتونمم دور بشم و میدونم با روندنشون از خودم بدتر بهشون آسیب میرسونم. باید چیکار کنم؟
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
اونروز متوجه شدم که واکنش ها نسبت به دپرشن یا افسردگی چقدر عجیبه. چقدر مسئله جدی ایه و چقدر باهاش جدی برخورد میکنن. و بعد متوجه شدم انقدر جامعهی اطرافم و آدمای اطرافم و کلا نوع ادمی که بهم جذب میشه داره روزانه با افسردگی سر و کله میزنه، مسئله برام عادیه. افسردگی چیز عجیبی نیست دیگه حتی برام عجیب شده به صورت جدی خوشحال بودن. این نوع فکر کردن مثبت برام غریب شده!
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
Life.. has betrayed me once again
I accept that some things will never change.
I've let your tiny minds magnify my agony
and it's left me with a chemical dependency for sanity.
Yes, I am falling... how much longer 'till I hit the ground?
I can't tell you why I'm breaking down.
Do you wonder why I prefer to be alone?
Have I really lost control?
I'm coming to an end,
I've realized what I could have been.
I can't sleep so I take a breath and hide behind my bravest mask,
I admit I've lost control
Lost control...
۸ شهریور ۱۳۹۹
میگفت اون دوتا نگران و دلخورن که حرف نمیزنم. یحتمل چون میدونن چطوری میتونم به راحتی به فاک برم. ولی جالبیش اینه که واکنش من نسبت به همه چی همون بوده که هست اما به خاطر قرنطینه یحتمل همه چیز بیشتر از قبل به چشم میاد که خب رو اعصابه. من نیاز ندارم ملت الان به این فکر بیفتن که چجوری کمکش کنیم. واقعا الان اینو نمیخوام.
۸ شهریور ۱۳۹۹