"وقتی میرفتم پیش مشاور برا افسردگی یه اصطلاحی رو شروع کردیم به کار بردن برای اون حس و حال وضعیت، تو چاه بودن.
یه چاه عمیق و تاریک که نمیخوای کسی پیدات کنه، چاهی که چون میدونی تهش خیالت راحته و دیگران کمترین انتظار رو ازت دارن.
من ناشکری نمیکنم واقعا و خانوادمم خیلی خوبن ولی خودشون نمیفمن وقتی من نزدیک یه چاهم، با تکرار این که دوباره برمیگردم به وضع قبل و دوباره افتادم تو چاه درست نمیشه ماجرا بدتر میشه. بیشتر هل داده میشم به اون سمت و دوری ازش سختر میشه"
حدودا ده روز پیش اینو براش نوشتم چون احساس میکردم وضعم داره بدتر میشه نیاز داشتم یکی حرفمو بشنوه قبل از این که دوباره روندی شروع بشه که چند باری دچارش شدم.
الان که اینجا هم دارم مینویسم ینی بدتره یعنی دوباره دارم به ارزش خودم شک میکنم.
" تن لشی تربیت کردم که به درد لای جرز دیوار نمیخوره یعنی هرچی میگردم یه چیز خوب توت پیدا نمیکنم."
فقط خدا بهم کمک کنه دوباره همون روند افسردگی کوفتی قبلی نشه فقط دوباره همون جوری خودمو داغون نکنم و بقیه رو این همه از اون چاه بیرون نیومدم که دوباره برم توش.
کمک میخوام ولی نمیخوام هر دو روز غر بزنم به ز گناه داره اونم. همینجوریشم کلی اذیتش کردم کلی حرفامو گوش کرده ادم خسته میشه هی هرروز یه سری حرفا رو بشنوه.
۹ اسفند ۱۴۰۰