این قضیه که خیلی وقته چیزی ننوشتم نمیدونم چیز خوبیه یا نه. احساس نمیکنم چیزی عوض شده یا نه، چیزی که به وضوح متوجه شدم اینه که وقتی که شدیدا سرم گرمه کمتر حس داغون بودن میکنم و موردی که هست اینه که ولی وقتی که شروع میشه این فکرا دیگه تموم نمیشه؛ تو یه ثانیه میرسم به فکر مرگ و این چیز خوبی نیست میدونم که نیست.
چیز دیگه ای متوجه شدم این بود که من واقعا قلبا نمیخوام خوب شم مقاومت میکنم تو یه وضعیتیم که خستم از این حالت ولی معتادم بهش و میخوام بمونم اینجوری و گرنه خب معلومه که میتونم درستش کنم. میتونم از آدما کمک بگیرم ولی نمیکنم این کارو.
نیاز دارم که یه ادم به زور یقهمو بگیره درستم کنه بهترم کنه به حرف خودم گوش نکنه که مقاومت میکنم ولی خب کسی اصلا نمیدونه که حالم چقدر خرابه.
پ.ن: دیروز صبی جوری که حالم خوب بود یادم انداخت چجوریه که آدم واقعا خوشحال باشه بدون هیچ حواس پرتی لحظهای.
۲۱ آبان ۱۳۹۹