چرا روزی به دنیا آمدی که برف می بارید؟
تورا شایسته تر آن بود،
که با آوای شاد فاخته همزاد میگشتی،
و یا با خوشه انگور فرو آویخته از شاخه های مو،
دریغا، دست کم، با رقص پرواز پرستو ها،
زمان مرگ تابستان،
در آغاز سفر تا دورها،
همزاد می گشتی.
چرا هنگام قیچی کردن پشتم سفید بره ها چشم از جهان بستی؟
تو را شایسته تر آن بود،
که در فصل فرو افتادن سیب از درختان رخت می بستی،
همان فصل ملخ آزار پر آشوب،
که در خاک به آب افتاده ی سنگین گندمزار،
به جز ته ساقه های مانده در گل، هیچ باقی نیست.
همان وقتی که باد آهسته و پیوسته می نالد،
برای مرگ خوبی ها.
#کریستینا_جی_روستی
۲۰ بهمن ۱۳۹۵