آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

Feels like a storm is gathering inside my chest

آبشار یخ

چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و پرواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد...

بایگانی

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نود و پنجمین قطره

یه مدت طولانی ای بود که تا این حد حالم بد نبود. احساس خفگی میکنم و احساس میکنم تو یه چاه گیر افتادم. میخوام بشینم گریه کنم و کسی نیست. کمک میخوام و نمیتونم به زبون بیارم. عصبیم ناراحتم کلافم و کلی کار مونده دارم. کاش زودتر جوابمو بده که بتونم بهش زنگ بزنم احساس میکنم میمیرم اگه با یکی حرف نزنم. همینجوری همه چیز داره بدتر میشه.

 

پ.ن: اونم رفته مرده مث اینکه. 

 

۲۱ مهر ۱۳۹۹

نود و چهارمین قطره

این لول داغون بودن و استرس رو نمیتونم هندل کنم دارم ذره ذره بدتر میشم. احساس میکنم واقعا کم اوردم کاملا باطری خالی کردم. اصلا نمیشه! 

 

۲۱ مهر ۱۳۹۹

نود و سومین قطره

قرار نبود امروزم دیگه انقدر دلگیر باشه حقم نبود حداقل دیگه امروز یکم حالم بهتر باشه؟

 

۱۷ مهر ۱۳۹۹

نود و دومین قطره

یه ویس از سال پیشم شنیدم. چقدر داغون شدم مگه؟

 

۱۶ مهر ۱۳۹۹

نود و یکمین قطره

چرا انقدر حساس شدم سر این که انجام داده بود ایونت اخر بازی رو؟ این دقیقا دلیلیه که سعی میکنم انتظاری از ملت نداشته باشم چون هیچوقت هیچکس آدم نیست! 

 

۱۶ مهر ۱۳۹۹

نودمین قطره

به خودت میای و میبینی از همه چی بریدی، حتی نمیتونی گریه کنی و توی چاه عمیق و طولانی‌ای گیر کردی که امیدی برای بیرون اومدن ازش نداری. 

سعی میکنی جیغ بزنی و کمک بخوای اما صدایی از گلوت خارج نمیشه. 

و تو میمونی که افکارت که آروم آروم توی چاه غرقت میکنن...

 

۹ مهر ۱۳۹۹

هشتاد و نهمین قطره

میگفت جای تو بودم کم میاوردم، نمیدونست من خیلی وقته اون مرحله رو رد کردم. 

 

۹ مهر ۱۳۹۹

The Lost Child - Anathema

Adrift on a silent sea
The cold night surrounds me
Black ice forms beneath

The waves of a childhood dream
A far light hypnotized
A voice calls from paradise

Paradise

To here

My light is fading now
My heart is breaking now
My light is fading now
My heart is breaking now

A child sings to me
The mists rise blinding me
I can't find a way out of here

And the sound of angel dreams
The stars fall into the sea
The ice breaks
I'm pulled beneath

Pulled beneath the waves
My life is fading now
My heart is breaking now
My life is failing now
My mind is drowning now
But your hand reaches down
To reach down and pull me out and
Save me.

 

۸ مهر ۱۳۹۹

هشتاد و هفتمین قطره

زندگی چرتیه و منم به فاکش دادم عملا. 

به درجه ای رسیدم که وقتی یاد این که چقدر کارهای نکرده دارم میفتم پنیک میکنم، دیگه انگیزه و دلیلی برای زندگی ندارم بلکه برای زندگی نکردن دلیل دارم. هیچ کدوم از اینا نشونه خوبی نیست اما واقعا ات دیس پوینت کی اهمیتی میده. 

 

۸ مهر ۱۳۹۹

هشتاد و ششمین قطره

میدونین آقای بابازاده، وقتی میپرسین واکنشتون چی بود و میگم باهاش کنار اومدم دروغ نگفتم. ولی انقدر حالم قبلش خراب بود و هست که واقعا نمیتونم اهمیت میدم بهش. توان روحیشو ندارم. انقدر خسته هستم که میدونم اهمیت دادن به این مسئله از توانم خارجه. 

 

۳ مهر ۱۳۹۹